دینای بد غذای مامان...
دینا عشق مامان و بابایی روز به روز داری بزرگ و بزرگ تر میشی کارات و رفتارات هم تغییر کرده ولی ناگفته نماند که خیلی شیطون تر از قبل شدی والبته خیلی بد غذا . خلاصه تو این پست اومدم ازت گله کنم که هیچی نمیخوری و مامانی رو اذیت می کنی از هر ترفندی برای این که تو غذا بخوری استفاده می کنم ولی دریغ از جواب مثبت گاهی وقتها فکر می کنم دیگه باید از شیر بگیرمت اخه خیلی منو اذیت می کنی ولی از یه طرف هم دلم نمی یاد اخه هنوز کوچولویی . ولی خدایش کلافه ام می کنی نه شبا از دستت راحتم که مثل نوزادا هر 2 ساعت پا میشی واسه شیر نه روز ها که بدتر از شباست . روزا علاوه بر خودت باید به عروسکات همشیر بدم نه اینکه خودت اصلا نمی خوری واسه همین تا ازدستت رهایی پیدا می کنم میری با یه عروسک دنبالم میایی و نشون میدی باید شیر بدم و اگه قبول نکنم با گریه ات مواجه میشم حالا از این به بعدش ماجرا داره وقتی عروسکت مثلا داره شیر می خوره یواش یواش حسودی می کنی زود عروسک ازم می گیری و پرت می کنی خودت میپری بغلم . خلاصه موندیم تو این بد غذاییت دختر گلم نمی دونیم باید چیکار کنیم اگه بی خیال غذا خوردنت بشم که عین خیالت نمیشه و هیچی به جز اب ازم نمی خوای.موقع دادن غذا هم دندونات قفل می کنی و اصلا باز نمی کنی تا لاقل مزه غذارو بفهمی شاید بخوری ...