مسافرت دینا در 15 ماهگی ...
دختر گلم اول از همه 15 ماهگیت رو تبریک می گم بعدم که جونم واست بگه این چند وقت که نبودیم با بابا جون اینا رفته بودیم شمال دینا گلی این دومین بارت بود که میرفتی شمال این چند روز خیلی خوش گذشت بخصوص به تو دخترم تو که عاشق آبی تو که با دیدن 2/3 قطره آب هی هی میگی آپ آپ آپ ... حالا تصور کن کنار ساحل دریا با اون همه آب چه شور ذوقی داشتی من وبابایت هم وقتی تو ذوق میکردی انگار دنیارو بهمون میدادن راستی اینم بگم اولش که رفتیم ساحل چون هوا نسبتا بادی بود دریا موج داشت تو از موجاش میترسیدی ولی بعدش کم کم ترست ریخت و رفتی توی دریا بعدشم که شاپ شاپ خودتو به پا کردی و همه جاتو خیس آب.. راستی دینا جان یکی از هزار تا شیطونیات بگم که توی بازار آستارا وقتی داشتیم داخل بازار میگشتیم وقتی زمین میزاشیمت تا خودت راه بری هیچ مانکنی از دستت در امون نبود یا بغلشون میکردی یا بوس میکردی یا هم هول میدادی میوفتادن زمین ! یا آویزون لباسای رو که جلوی مغازه گذاشته بودن و میکشیدی میداختی زمین بعدش واسه خودت دست میزدی بلند بلند میخندیدی ! بعدم که وقتی بابایی بغلت میکرد تا زیاد بازارو بهم نریزی تو بغل بابایی هر خانومی که از پیشتون رد میشد زود دستتو دراز میکردی روسریشو میکشیدی پایین بازم ذوق میکردی و میخندیدی حالا بقیشم بماند .. الان بعد از چند روز ما اومدیم با یه عالمه عکس....لطفا به ادامه مطلب برید