دینا عزیز دل مادینا عزیز دل ما، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

دینا عشق مامان و باباش

سیزده ماهگیت مبارک دختر گله من...

1393/4/18 11:48
نویسنده : مامان دینا
973 بازدید
اشتراک گذاری

دختر گلم 13 ماهگیت هم تموم شد یعنی تو الان یه سال و یه ماه هست که اومدی پیش ما ودنیای من و بابایی رو رنگی کردی می خوام یه کم از خصوصیات این دوره سنیت برات بگم الان خیلی شیطون و بلاشدی دیگه از دستت بعضی وقتها عصبانیمی شم کارهای خطرناک زیاد می کنی هر چیزی ببینی در جا می خوایش واگه ندیم بهت کلی گریه می کنی ونق می زنی ادم کلافه می کنی خیلی ازت دلم پر نمی دونم شاید من توقعم ازت زیاد شده یا به خاطره روزه داری صبرم کم شده که دارم از دستت گله می کنم وشاید تمام بچه ها تو این سن اینطوری باشن دیروز بردم حیاط مجتمع مون با بچه ها توی حیاط بازی کنی بچه ها داشتن توپ بازی می کردن میخواستی توپ ازشون بگیری اونا هم رفتن توپ دیگه ای واست اوردن قبول نمی کردی و توپی که اونا باهاش بازی می کردن رو می خواستی کلی جیغ کشیدی و گریه کردی تو خونه سه تا توپ داری اومدم اوردم بهت دادم ولی تو هیچ کدوم رو نمی خواستی فقط توپ بچه ها رو می خواستی این یه عادت بعدی هست دیگه منم از دستت عصبانیشدم بعد رفتیم پارکینگ مون تا یه کم هم با جوجه اردکت بازی کنی ولی اونجا هم کالسکت رو دیدی و خواستی سوار کالسکه شی سوار کالسکه کردمت و چند دور هم با اون گردوندمت حالا موقع پیاده کردن از کالسکه و اومدن به خونه کلی گریه کردی که بماند نه تو خونه بند میشی نه تو بیرون. همه چیز می خوای در اختیار تو باشه  اینم که عادت خیلی بعدی هست من دوست ندارم اینطوری باشی... خلاصه پریروز هم نزدیک های اذان سفره افطار رو پهن کرده بودم مشغول اوردن بقیه وسایل ها بودم بابایی رفته بود بیرون  اومد من رفتم درو باز کردم برگشتم دیدم بله دینا خانوم دارن ظرف سالاد دستش دنبالم میاد با دستش هم کل مسیر رو هم سالاد بارون کرده تا گفتم دینا داری چیکار می کنی زودی نشستی و با دستت اونایی که زمین ریختی پخش و پلا کردی که هیچی نیست مونده بودم به کارت بخندم یا گریه کنم تازه داشتم خرابکاری که کرده بودی جمع می کردم دیدم همه قاشق چنگال هارو ریختی تو پارچ اب سرم رو بلند کردم گفتم دینا زود فرار کردی که مثلا من نبودم من به ادامه کارم می رسیدم که این دفعه نوبت ظرف سوپ بود داشتی با ملاغه سوپ رو می ریختی زمین کلی هم ذوق می کردی تا بابایی رو دیدی بلند شدی دویدی که چیزی بهت نگم حالا هم باید سوپ هارو از سفره جمع می کردم خلاصه همه چیز رو رو به راه کردم و تو بشقابن سوپ کشیدم که لااقل سرد شه تا موقع افطار  این دفعه با پا رفتی تو ی سوپ گذشته از این که رو زمین ریخت پات هم سوخت زود بابایی برد پات رو شست تا خدای نکرده تاول اینا نزنه ولی باز هم یه کم قرمز شده بود وکلی ناز و ادا که پات میسوزه ... حالا تمام این اتفاق ها در ارز 6یا7 دقیقه افتاد مثلا می خواستم سفره اماده باشه بشینیم سر سفره افطار و دعا و نیایش که کلی با خرابکاری دینا همراه شد.....دینای مامان اینم بگم که خیلی بد غذایی اصلا غذا نمی خوری من موندم چیکارت کنم  با هر ترفندی که بلدم بهت غذا میدم ولی تو بیشتر از یه لقمه نمی خوری دهنت رو اصلا باز نمی کنی دوست داری بریزی بپاشی ولی نخوری همه چی در اختیارت می زارم تا اون طور که دوست داری بخوری ولی اصلا فایده نداره .... واما بریم سراغ دایره لغاتت این وبگم که کلمه اب و بابا و تاب تاب رو خیلی واضح می گی وقتی میخوای به چیز گرمی دست بزنی خودت می گی جیزه وقتی میخوام ببرم دستشویی تا پوشکت رو عوض کنم می گی جیش جیش ....

پسندها (14)

نظرات (12)

مامان سمیه
18 تیر 93 13:59
ماشالله هزار ماشالله خاله.خیلی شیطون شدی ها.
مهزاد مامان عرفان
18 تیر 93 16:52
وای وای وای چه عسلی شدی شما جونم. عزیزم شیطونی هم خوبه و هم بد. یه کاری نکن مامانی عصبانی بشه
مامان مهنا
18 تیر 93 18:56
عزيزم چه كاراش با نمكه دينا جوووني هواي مامانت رو داشته باش
سحر مامان یسنا
18 تیر 93 22:02
13 ماهگیت مبارک دینا کوچولو
مامان علی(نازی)
19 تیر 93 10:56
13 ماهگی مبارک دینا جونچه بلایی شدی خوشگل خانم
مامان ريحانه
19 تیر 93 12:45
اشكال نداره ماماني همه بچه ها همينجورين اقتضاي سني هستش كم كم خوب ميشن ريحانه خيلي بدتر از دينا هستش فقط كارهاي خطرناك انجام ميده
مامان شیرین خانم
19 تیر 93 18:41
اول مبارک باشه 13 ماهگیت.دوم ماشاله به شیطنت هات.سوم شیطونک عذا بخور تپلی شی.
مامان الهام
21 تیر 93 2:01
خوشگل خانم 13 ماهگیت مبارک
مهدا
21 تیر 93 2:19
13ماگیت مبارک تا میتونی به شیطونی هات ادمه بده
مامان فریده
22 تیر 93 17:45
ای وای دینا جونم عجب وروجکی شدی ها...مامانی عیب نداره...این روزا هم میگگذره و دلت واسه همین شیطنتها تنگ میشه
ترنم
23 تیر 93 8:15
وای عزیزم چقدر شیطون شدی آخی مامانی از دستت چی میکشه واقعا مادر بودن سخته و البته همه بچه ها تقریبا همینقدر شیطونن
خاله مریم
3 مرداد 93 11:36
خوشگل خاله چقد نازه قربونش بشم من