تولد مامان....
امروز روز تولد مامانی هست امسال دومین سالی هست که تو در کنار منی دخترم و امسال ششمین تولدم رو هم کنار عشقم هستم .سال پیش تولدم تازه 33 روزت بو دولی امسال ماشالله بزرگ شدی و الان 13 ماه و 3 روزت هست دختره نازم امسال هم درک درستی از تولد نداری ولی ایشالله سال دیگه منتظرما خانوم خوشگلم تا به مامانی تبریک بگی وبدوی بغل مامانی و بگی تولدت مبارک مامان اینم یه بوس واسه مامانم به عنوان کادوی تولدش با دستای کوچولوت واسم نفاشی بکشی و تولدم تبریک بگی شمع تولدم رو جلو جلو خودت فوت کنی و بخندی اینا ارزو های مامانی هست واسه دخملش تا وقتی بزرگ و خانوم شد انجام بده و مامانش رو خوشحال کنه از الان ذوق اون روزا رو دارموفکرش هم شادم میکنه چه برسه به اینکه دینای مامان این کارو انجام بده اون موقع هست که از خوشحالی یه جا بند نمیشم .دخترم خنده های تو بهترین کادو واسه من هست .دیشب ساعت 5.30 عصر از خواب بیدار شدی یه دفعه استفراغ کردی خیلی بی حال شدی هر چی می خوردی بالا می اوردی تو این سه ساعت کلی بی حال و سست شده بودی من و بابایی هم کلی نگران شده بودیمبابا زود رفت دارو گرفت اورد ولی اونم اثر نکرد تا اینکه ساعت 8 بردیمت درمانگاه دکتر هم گفت ویروس هست و یه امپول و دوتا شربت داد اول رفتیم امپولت رو زدن بعد اومدیم خونه تو راه اومدن با اینکه اصلا حال نداشتی ولی وقتی بابا می گفت دینا نانای نانای ولی با این همه دستات رو بالا میبردی و می رقصید بابا می گفت دینایی پاشو شلوغی کن من دلم تاب نمی یاره تو اینقدر مظلوم و ساکت بمونی یه جا. خلاصه بعد رسیدن به خونه دارو هات رو دادیم وکم کم حالت خوب شد دیگه نزدیکهای ساعت 11 دیگه حالت خوب شد و شدی همون دینای شلوغ خودمون ولی با این همه خیلی رنگ و روت پریده هست الانم که دارم اینا رو می نویسم خوابیدی ولی باز رنگت خیلی پریده هست مامانی زودی خوب شو تا بهترین کادو تولد مامانی خنده و شیطونی های تو باشه دخترم.... اما امروز 22 تیر هست اومدم بگم که حال دخملم از دیروز بعد ظهر دیگه خوب خوب شد وشد همون دینای همیشگی خودمون وشب هم بعد افطار تولد سه نفره گرفتیم دینا هم کلی نانای کرد واسه مامان و باباش وهمچنین کل خونه رو به هم ریخت ولی بابایی می گفت اشکال نداره بذار دینا هر کاری دوست داره بکنه اینطوری بهتره دلم طاقت نداره دینا رو مثل شب پیش سست و بی حال ببینم.اینم عکس کیک تولدولطیفه دست پخت مامانی