دینا عزیز دل مادینا عزیز دل ما، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

دینا عشق مامان و باباش

درد دل مادرانه بادخمل نازم ....

دینای من دیروز رفته بودیم خونه دختر عمه بابایی اخه اونا هم به تازگی صاحب یه پسر ناز شدن خونشون خیلی شلوغ بود. ما هم یه گوشه خالی پیدا کردیم و نشستیم خلاصه بعد از تعارف میوه و شیرینی تو هی خم  میشدی دست می بردی تو پیش دستیا و میخواستی میوه برداری منم دیدم این طوری نمیشه واسه همین پا شدم یه سیب شستم دادم دستت تا بازی کنی باهاش ولی چشت روز بد نبینه تو با اون دندونای کوچولو موچولوت به اندازه یه ناخن کوچیک از پوست سیب کندی و این شد همانا و پریدن اون تو گلوت همانا چشمت روز بد نبینه مردم و زنده شدم تو مگه نفست بالا میومد زود کله پات کردم چند تایی از پشتت زدم تو همین حین یهو عمه بابایی تورو از دستم گرفت خودش چند تا از پشتت زد تا نفست باز شد ولی...
19 فروردين 1393

پایان ده ماهگی دینا جون ...

دختر گلم امروز ده ماهگیت تموم میشه توی این ده ماه که به پیش من وبابایی اومدی کلی بهمون خوش گذشته تو هر روز با کارات مارو شگفت زده میکنی حالا میخوام اتفاق های که توی ده ماهگیت واست افتاده رو بنویسم دهمین ماه زندگیت پر از خاطره شده هم واسه ما هم واسه خودت توی این ماه اولین سال نو رو تجربه کردی اونم تو مسافرت بودی سال تحویل قم بودیم کنار حرم حضرت معصومه سال تحویل شد فردای سال تحویل رفیم یزد دو روز اونجا موندیم تو یزد حسابی خوش گذروندیم بعد اومدیم سه روز هم اصفهان اونجام حسابی گشتیم بعد اومدیم کاشان وتهران از اونجام اومدیم تبریز خونمون یه روز هم خونه موندیم فرداش رفتیم ماکو خونه بابا جون اینا یه هفته اونجا بودیم.حالا بذار از شیطونیات بگم دخملم ب...
18 فروردين 1393

تبریک سال نو

                                                                عید نوروز رو هم پیشاپیش به تمام دوستای گلم تبریک می گم اخه من از فردا نیستم تا 16 فروردین از همین حالا بهتون تبریک می گم امیدوارم سال خوبی برای همه تون باشه وموفق باشید. دینای ما اولین عید عمرش رو ایشالله کنار حرم حضرت معصومه زهرا اغاز میکنه  امید وارم سال خوبی بر...
27 اسفند 1392

شیطنتهای دینا جون ودرد دل مامان

دینای من عزیزم این روزا حسابی شیطون شدی در عوضش من حسابی کار دارم نمی زاری به کارام برسم اصلا وقت نکردم کارهای خونه تکونی رو تموم کنم اخه تو نمی زاری همش می خوای یا بغلت کنم یا باهات بازی کنم در غیر این صورت فقط گریه میکنی حتی نمیزاری تو وبلاگت هم چیزی بنویسم خرابکاری هات هم که نگو هنوز یکی رو تموم نکرده یکی دیگه رو شروع میکنی دیروز زدی خودت ناکار کردی نمی دونم به کجا خوردی من فقط دنبال صدای گریه ات اومدم دیدم که بله شیطونیت کار داده دستت لپت کبود شده اون لپ تپلت الان کبود شده نمی دونی که چقد ناراحت شدم اخه تازه یه روز قبلش با ناخنت زده بودی روی بینیت زخمی کردی اون خوب نشده این کبود شد اصلا ناخنات کوتاه بودن نا نمی دونم چطوری این کارو کردی ا...
26 اسفند 1392