شیطنتهای دینا جون ودرد دل مامان
دینای من عزیزم این روزا حسابی شیطون شدی در عوضش من حسابی کار دارم نمی زاری به کارام برسم اصلا وقت نکردم کارهای خونه تکونی رو تموم کنم اخه تو نمی زاری همش می خوای یا بغلت کنم یا باهات بازی کنم در غیر این صورت فقط گریه میکنی حتی نمیزاری تو وبلاگت هم چیزی بنویسم خرابکاری هات هم که نگو هنوز یکی رو تموم نکرده یکی دیگه رو شروع میکنی دیروز زدی خودت ناکار کردی نمی دونم به کجا خوردی من فقط دنبال صدای گریه ات اومدم دیدم که بله شیطونیت کار داده دستت لپت کبود شده اون لپ تپلت الان کبود شده نمی دونی که چقد ناراحت شدم اخه تازه یه روز قبلش با ناخنت زده بودی روی بینیت زخمی کردی اون خوب نشده این کبود شد اصلا ناخنات کوتاه بودن نا نمی دونم چطوری این کارو کردی الان صورتت رخمی زیلی هست نمی زاری با مامانم هم تلفنی حرف بزنم همش گوشی رو از دستم میگیری یا قطع می کنی واقعا بچه داری تنهایی سخته .وای مامان الان به کمکت احتیاج دارما ولی ازت دورم کاش پیشم بودی کمکم میکردی نوه شیطونت هم نگه میداشتی منم یه نفسی تازه میکردم ولی.....