من و دخترم....
دخترم عزیزم میخوام از کارات از شیطونیات از خراب کاریات واست بنویسم میدونی اخه حسابی شیطون و خرابکار شدی یه جا بند نمیشی از اتفاق هایی که این هفته واست افتاده برات بگم اخرهای شب نزدیک ساعت 11.30 بود می خواستم بخوابونمت هر چی لالایی میخوندم ولی تو پا می شدی مینشستی میخندیدی منم دیگه بی خیال شدم پا شدم برم به دستام کرم بزنم هنوز از تخت تازه پا نشده بودم که پشت سرم تو اومدی و خوردی زمین کلی گریه کردی و خلاصه بعد به زور خوابیدی ولی چشمت روز بد نبینه صبح بیدار شدنی دیدیم کنار چشمت زخم شده کلی ناراحت شدیم دو سه روز نگذشته بود که استین کوتاه پوشیده بودی دستت رو زدی کنار قابلمه سر سفره بازوت روش یه خط قرمز افتاد ولی خدارو شکر گریه نکردی زیاد.فرداش هم در کمد لباست رو باز کردی رفتی توش ولی بدون اینکه بیایی بیرون باز می خواستی درش رو ببندی که با زور کشیدی طرف خودت ولی اونجام گیر کردی یه خراش دیگه رو گردنت انداختی حالا ببین چقد خودت رو زخمی میکنی دیروزم کشوی میز تلوزیون رو کلا کشیدی انداختی بیرون خدارو شکر رو پات نیافتاد وگرنه بد اوضایی می شد اخه من نمی دونم باید چی کارت کنم نمی تونم که به همه جا چسب بزنم یا جمع کنم که خدا به خیر کنه این چند مدت هم بگذره تا از کنجکاویات کم بشه نری به همه جا سرک بکشی از چشمم دور میشی می بینم رفتی در کابینت باز کردی وسایل ریختی بیرون خودت نشستی توش ... حالا وقتی میایم طرف مارو میبینی میخندی چشمک می زنی خودت رو لوس می کنی که یعنی با من کاری نداشته باشین ....لبات رو غنچه میکنی مارو می بوسی ...