دینا عزیز دل مادینا عزیز دل ما، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

دینا عشق مامان و باباش

دینا رفته ارایشگاه ولی.....

               دینای مامان دیروز باهم رفتیم ارایشگاه . دختره گلم مامانی من موهات بلند شده بود میریخت جلوی چشمات واسه همین از بابایی اجازه گرفتم که موهات رو کوتاه کنیم نه اینکه خیلی رو موهات حساسه   نمیذاشت کوتاه کنیم وقتی دید اذیت میشی گفت که یکم کوتاه کنه منم دیروز با خودم بردم ارایشگاه اولا که خیلی شیطونی کردی نمیزاشتی مامان رو اصلاح کنه همش دستش رو عقب می زدی حالا با هزار مصیبت کار مامانی تموم شد نوبت تو بود حالا ارایشگاه یکم شلوغ شده بود تو هم با بچه های که همراه مامانا اومدن بازی میکردی ولی وقتی قیچی ارایشگر به پوست سرت می خورد گریه میکردی خلاصه من حسابی س...
2 ارديبهشت 1393

هشت ماهگیت هم تموم شد دخترم

دختره عزیز تر از جانم امروز که این مطلب می نویسم 4 روز هست که 8 ماهت تموم شده می خواستم با عکس هایی که گرفتم ازت رو همراه این متن واست بذارم ولی عکس ها همش پاک شدن دختر عزیزتر از جانم هشت ماهگیت مصادف با تولد بابایی بود اون روز کلی عکس ازتون گرفتم نمی دونی با چه اشتیاقی به کیک تولد بابایی حمله می کردی منم ازت عکس می گرفتم ولی همش پاک شدن بابایی خیلی زحمت کشید تا عکس ها رو ریکاوری کنه ولی نشد که بشه در هر صورت پایان هشت ماهگیت مبارک باشه هشت ماه مثل برق باد گذشت از اونجایی که تو یه دختر تپلی بودی ولی این روزا حسابی لاغر شدی اخه هیچی نمی خوری که هر چی بهت میدم دهنت نگه میداری بد میدی بیرون نمی دونم چیکار کنم اون لپات دارن اب می شن از بس تو بد ...
24 فروردين 1393