تعطیلات این چند روز ....
دینا جون خلاصه این چند روز رو واست می نویسم کجا رفتیم چیکار کردیم .... اول از روز عید فطر شروع می کنم . روز عید بعد از بیدار شدن از خواب با تلویزیون شروع به خوندن نماز عید فطر کردیم بعد اینکه صبحونمون رو خوردیم حاضر شدیم رفیم بابا جون اینارو از سرراه برداشتیم رفتیم خونه آبابا اینا بعد از اونجا هم رفتیم خونه مامان بزرگ بعد اومدیم خونمون زود و تند سریع حاضر شدیم وسایلامون رو جمع جور کردیم رفیم باغ بابا جون اینا شب رو اونجا موندیم صبح به سمت گل اخور حرکت کردیم از سمتی که ما رفتیم جاده فوق العاد پیچ در پیچ و سراشیبی های فوق العاده تندی داشت حدود یه ساعت ونیم بعد رسیدیم به ابشار سارینای گل اخور . ابشار فوق العاده خوشگلی بود حسابی خیس اب شدیم البته بابا اینا بیشتر خیس شدن اخه رفتن زیر ابشار وایسادن ....اونجا نتونستیم ازت عکس بگیریم اخه خیلی شلوغ بود .نهار رو خوردیم بعد از نهار به سمت امام زاده اقا محمد حرکت کردیم نزدیک ساعت 6 رسدیم. اونجا هم فوق العاده شلوغ بود به لطف داشتن پارتی تونستیم یه اتاق بگیریم وگرنه باید تو چادر می موندیم شب رواونجا بودیم اطراف امام زاده چند تایی مغازه بود که بیشتر اسباب بازی می فروختن رفتیم یه چرخی زدیم اونجا دست تمام بچه ها از اون چرخ هایی که دسته اش شبیه عصاست و رو زمینم می کشی یه صدایی میده بود تو هم گیر داده بودی که از اونا میخوایی مام با دیدن اون اسباب بازییا که فک می کردیم نسلشون منقرض شده تعجب کردیم ولی با اصرار های تو که دست بچه ها می دیدی می خواستی واست گرفتیم مامان جون اینا هم واست یه پلنگ صورتی گرفتن خلاصه خرید های ما تموم شد .شب خیلی پشه بود از چند جات نیشت زدن که حسابی میخواری و الان قرمز شدن .صبح به سمت جنگل های کلیبر حرکت کردیم تو راه واسه صبحونه تو روستای فوق العاده زیبایی نگه داشتیم صبحونه خوردیم بعد به ادامه مقصدمون پرداختیم نزدیک ساعت یک به دره قلعه رسیدیم ناگفته نماند که مسیر فوق العاده زیبایی بود و خیلی شلوغ بود من بار اولم بود که جنگلهای کلیبر رو می دیدم خیلی قشنگ بودن اب هواش هم که فوق العاده خوب بود . شب رو هم تو جنگل خوابیدیم حالا خواب تو جنگل رو واست تعریف کنم دینا جونم وقتی رسیدیم کمپ فوق العاده شلوغ بود واسه همین جا برای نشستن کم بود و یا به قول معروف جا خوبها رو گرفته بودن ما هم رفتیم توی جنگل تا یه جای خوب پیدا کردیم نشستیم همه چیز خوب بود تا اینکه هوا کم کم تاریک میشد چادر هایی که اطراف ما زده بودن کم کم جم کردن رفتن ما اون وسط تنها موندیم ولی چون جامون خوب بود گفتیم هیچ اتفاقی نمی افته همون جا موندیم اخه یه دلیلمون هم این بود که هم وسایلامون زیاد بود هم جای صاف به زور گیر اورده بودیم اکثرا سراشیبی بود وادم نمی تونست راحت بخوابه واسه همین از جامون تکون نخوردیم. حالا یه چیز جالب دیگه از اونجایی که دینا یه دونه اردک داره و ما با خودمون برده بودیمش اخه چند روز خونه نبودیم گفتیم از گشنگی نمیره واسه همین با خودمون بردیم تو جنگا هم واسش با سنگ خونه درست کردیم که شب رو اونجا بخوابه شب حدود ساعت 1یا2بود که ما خواب بودیم با تکون چادر ها همگی بیدار شدیم صدای اردک می اومد از اونجایی که چراغ قوه هارو روشن نگه داشته بودیم زود از چادر زدیم بیرون چراغ ها رو گردوندیم که ببینیم چه خبره دیدیم که بله چند تا روباه به اردک بیچارمون حمله کردن اردک هم از دستشون فرار کرده به سمت چادر ها اومده ولی از ترس نمی تونست راه بره هم اینکه خیلی می لرزید دیگه دیدیم موندن اردک اونجا صلاح نیست بابایی تو اون تاریکی با چراغ گوشیش اونو برد گذاشت تو ماشین. اومدو دوباره خوابیدیم.هوا خیلی سرد بود خدایش خیلی حال داد خواب تو جنگل بعد این همه مدت که از گرما ادم نمی تونست راحت بخوابه واسه همین خیلی چسبید من فقط نگران سرما خوردن دینا بودم که اونم خدا رو شکر هیچیش نشد.صبح هم که همون جا صبحونه خوردیم بعد حرکت کردیم به سمت تبریز ظهر ساعت 2 اینا خونه رسیدیم.. این بود ماجرای این چند روز مسافرت ما .... حالا بریم سراغ عکسا